دوشنبه 31 اردیبهشت 1403
توضيحات بنر تبليغاتي



در اين سایت
در كل اينترنت
Nobitex Referral Campaign Banner

نویسنده : NetFars |

 

عشق مادری

.

My mom only had one eye.  I hated her... she was such an embarrassment.

مادر من فقط یك چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود

 
She cooked for students & teachers to support the family.

اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت

 
There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me.

یك روز اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره

 
I was so embarrassed. How could she do this to me?

 خیلی خجالت كشیدم . آخه اون چطور تونست این كار رو با من بكنه ؟

 
I ignored her, threw her a hateful look and ran out.

 به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم و فورا از اونجا دور شدم

 
The next day at school one of my classmates said, "EEEE, your mom only has one eye!"

روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت  هووو .. مامان تو فقط یك چشم داره

 
I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear.

فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم .  كاش زمین دهن وا میكرد و منو .. كاش مادرم  یه جوری گم و گور میشد....

 
So I confronted her that day and said, " If you're only gonna make me a laughing stock, why don't you just die?!!!"

روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟

 
My mom did not respond...

اون هیچ جوابی نداد....

 
I didn't even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger.

 حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم ، چون خیلی عصبانی بودم

 
I was oblivious to her feelings.

احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت

 
I wanted out of that house, and have nothing to do with her.

دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم

 
So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study.

 سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم

 
Then, I got married. I bought a house of my own. I had kids of my own.

اونجا ازدواج كردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...

 
I was happy with my life, my kids and the comforts

 از زندگی ، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم

 
Then one day, my mother came to visit me.

تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من

 
She hadn't seen me in years and she didn't even meet her grandchildren.

اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو

 
When she stood by the door, my children laughed at her, and I yelled at her for coming over uninvited.

وقتی ایستاده بود دم در  بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا  ، اونم  بی خبر

 
I screamed at her, "How dare you come to my house and scare my children!" GET OUT OF HERE! NOW!!!"

سرش داد زدم : " چطور جرات كردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟! "  گم شو از اینجا ! همین حالا

 
And to this, my mother quietly answered, "Oh, I'm so sorry. I may have gotten the wrong address," and she disappeared out of sight.

اون به آرامی جواب داد : " اوه   خیلی معذرت میخوام مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد

 
One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore .

یك روز یك دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شركت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه

 
So I lied to my wife that I was going on a business trip.

 ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم

 
After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity.

بعد از مراسم ، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی كنجكاوی

 
My neighbors said that she is died.

همسایه ها گفتن كه اون مرده

 
I did not shed a single tear.

ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم

 
They handed me a letter that she had wanted me to have.

اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن

 
"My dearest son, I think of you all the time. I'm sorry that I came to Singapore and scared your children.

 ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فكر تو بوده ام ، منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم

 
I was so glad when I heard you were coming for the reunion.

 خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا

 
But I may not be able to even get out of bed to see you.

 ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تو رو ببینم

 
I'm sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up.

وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم

 
You see........when you were very little, you got into an accident, and lost your eye.

آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی تو یه تصادف یك چشمت رو از دست دادی

 
As a mother, I couldn't stand watching you having to grow up with one eye.

به عنوان یك مادر نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم

 
So I gave you mine.

بنابراین چشم خودم رو دادم به تو

 
I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me, in my place, with that eye.

برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم  به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه

 
With my love to you

با همه عشق و علاقه من به تو

 

 

امتیاز : نتیجه : 5 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 5

برچسب ها : عشق مادری , داستان کوتاه , عشق , مادر , فرزند , سنگاپور , چشم , تصادف , پزشک , خدمتکار , فقیر , تحقیر , مسخره کردن , خندیدن ,

تاریخ : پنجشنبه 17 اسفند 1402 | نظرات (0) بازدید : 87
نویسنده : NetFars |

 
با بچه ها چطور رفتار کنیم ؟

 

با بچه ها چطور رفتار کنیم ؟

تربیت کودکان به چه صورت است؟

آموزش رفتارهای آسیب پذیر؟

روانشناسی کودکان به چه نحو است؟

به چه نحوه اصلاح رفتار در کودکان انجام دهیم؟

نگهداری و تربیت کودکان به چه نحوی است ؟

 

عصبانی شدن و فریاد کشیدن پدر، مادرها در برابر کارهای بچه ها فایده ای ندارد ، جز اینکه این نوع رفتار را به کودکان آموزش می دهد!!! از کوره در رفتن و بد رفتاری کردن، به آنها یاد نخواهد داد، که وقتی خودشان از کوره در رفتند و بد رفتاری کردند، چطور رفتار کنند! 

چطور پدر، مادر خونسردی باشیم؟
چه جور پدر، مادرهایی، وقتی که بچه کار ناشایست انجام می دهد، خونسردی خود را حفظ می کنند؟ البته پدر مادری که گاه وبیگاه خونسردی خود را از دست ندهند، از تک شاخ هم نادر ترند. به هرحال عصبانی شدن و فریاد کشیدن پدر، مادرها ثمری هم ندارد. پس اگر خونسردی خود را حفظ کنید، برای همه بهتراست .
من به عنوان یک پدر می توانم تعداد دفعاتی که عصبانی شدم را با انگشتان دستم بشمارم- البته ، آن دست باید نامحدود انگشت داشته باشد ومن نامحدود زمان برای شمردن آن انگشتان. به هرحال، از یک چیز مطمئنم: این روزها من جزء پدرهای آرام هستم. هنوزم گاه گاهی عصبانی می شوم (من هم آدم هستم)، اما نه هر روز و یا هفته ای یک بار.

راز من چیست؟ یک عالمه تمرین آگاهانه. من متوجه شدم فریاد زدن و تنبیه کردن فایده ای ندارد.
اجازه بدهید دوباره بگویم: فریاد زدن و تنبیه کردن از روش های غیر موثر والدین است. اگر این روش ها موثر بود، ما پدر مادر های فوق العاده ای بودیم و بچه ها باید بعد از داد وبیدادهای ما عالی رفتار می کردند.

اما داد و فریاد موثر نیست، لازم نبود در کلاس های تخصصی پدر، مادر بودن شرکت کنم، تا این ها را یاد بگیرم: من این را در بچه های خودم دیدم. مطمئنا، من هم می توانم فریاد بزنم، و اگر تصور کنند من دست روی آنها بلند می کنم، در هاله ترس فرو می روند. که در این صورت به جای آموزش خوب رفتار کردن، ترسیدن از من را یاد می گیرند. وحتی بدتراز این، به آنها یاد می دهم، به جای حل وفصل مشکلات با گفتگو و رسیدن به راه حلی صلح آمیز، هر وقت عصبانی هستند فریاد بزنند و هر مشکلی را با پرخاشگری حل کنند.

به آنها یاد می دهم که همیشه خواسته من از خواسته آنها مهم تر است، و برای دستیابی به خواسته هایم، کارهای وحشتناکی هم انجام می دهم، به هرقیمتی که شده، حتی به قیمت روابطمان.
این ها چیزهایی نیستند که می خواهم به بچه هایم یاد بدهم. می خواهم آنها بدانند روابط ما خیلی مهم تر از این است که بخواهم آنها را مجاب کنم که چطور باید رفتار می کردند.
و بله، درک می کنم که بچه ها باید حد ومرزی داشته باشند – من هم به حد و مرز اعتقاد دارم. آنها متوجه شدند که ، اگر از این حد ومرز پایشان را فراتر بگذارند، اصلا" برایم خوشایند نیست.
و بله، درک می کنم باید نحوه صحیح رفتار کردن را به آنها یاد دهم. اما اصلا" اعتقاد ندارم که فریاد زدن نحوه آموزش رفتار صحیح است. از کوره در رفتن و بد رفتاری کردن، به آنها یاد نخواهد داد، که وقتی خودشان از کوره در رفتند و بد رفتاری کردند، بعد چطور رفتار کنند.

چون نمونه های زیادی برای بچه ها مطرح می کنیم – که وقتی اوضاع بر وفق مراد نیست چطور رفتار کنیم – و این نمونه ها خیلی مهمتر از تعیین قوانین برای آنهاست. آنها همیشه درس هایشان را از این نمونه ها می گیرند.

خودم را متعهد میکنم که پدری آگاه و آرام باشم، حتی اگر گاهی از تعهدم، تخلف کردم. زمانی که از تعهدم تخطی می کنم، عذر خواهی می کنم و درباره اشتباهم صحبت می کنم. چون این نمونه  فرزندان من درباره رفتارهای بعد از بد رفتاری  خواهد بود.
وقتی هیچ چیز خوب پیش نمی رود، یک عالم آموزه برای حفظ خونسردی هست:

 

آرامش پدرانه و مادرانه خود را حفظ کنید  

این راجب به شما نیست
ما والدین عادت داریم از رفتار بد بچه ها برنجیم، انگار هر کاری آنها انجام می دهند انتقاد از ما ویا اعتقادات ماست، یک دلخوری شخصی. به همین دلیل خشمگین می شویم. عصبانیت کمکی نمی کند، اما همانطور که ذکر شد ما تصور می کنیم آنها برعلیه ما رفتار می کنند. آنها واقعا" کاری بر علیه ما انجام نمی دهند، آنها بچه هستند و نمی دانند وقتی چیزی می خواهند یا عصبانی هستند چطور رفتار کنند. موضوع سر این است که آنها چه مشکلی راپشت سر می گذارند، وفقط اگر دائم سوال پیچشان نکنیم، می توانیم منصفانه تر با مشکلشان برخورد کنیم و کمکشان کنیم.


راهنما باشید نه خود رای
بچه ها باید یاد بگیرند که راهشان را در این دنیا پیدا کنند، چون ما همیشه نیستیم که به آنها بگوییم چطور رفتار کنند. پس بهترین روش آموزش به آنها این نیست که دائم قوانین وضع کنیم و غر بزنیم که چطور رفتار کنند. اگر تمام رفتارشان را برایشان دیکته کنیم، هیچ گاه تصمیم گیری برای زندگی خود را یادنمی گیرند.باید به آنها فرصت داد که خودشان، البته با رعایت حد و مرزهایی، تصمیم گیرنده زندگی خود باشند و در زمان نیاز راهنمایشان باشیم. تصور کنید که آموزگار هستید نه دیکتاتور قبض روح کننده


نیاز آنها چیست؟
وقتی کارها بر وفق مرادشان نیست، وقتی عصبانی هستند، وقتی ترسیده اند... واقعا " بچه های شما به چه چیزی نیاز دارند؟ فریاد زدن و تهدید کردن های شما کمکی نمی کند- خودتان را جای آنها بگذارید (و تصور کنید که بچه هستید ) و از خودتان بپرسید آیا دوست داشتید، وقتی آشفته اید، دیگران سر شما فریاد بزنند؟ واکنش شما چه بود اگر فردی بزرگتر و قدرتمند تر از شما فریاد می زد و تهدیدتان می کرد؟ مطمئنا" دوست نداشتید، و از آن بزرگتر دلخور می شدید. در این لحظات چی چیزی کمک می کند؟ شاید کمی تسلی دادن؟ یا اینکه در آرامش درباره مسئله گفتگو کردن، دنبال راه حل گشتن. یک کم همدلی و همدردی. وبله، اگر واقعا" پای آسیب زدن به خودشان در میان باشد، باید حرفهای جدی زد و اختیارات آنها رامحدود کرد.


درنگ کنید
در لحظه ای که عصبانی هستید، بهتراست که از موقعیت دور شوید، نفسی بکشید و آرام شوید. وقتی آرام تر شدید گفتگو کنید و درست فکر کنید. البته که سخت است، زیرا ما پدر، مادر ها عجول هستیم و می خواهیم همه چیز زود سرو سامان بگیرد. اما وقتی عصبانی هستیم بسیار دشوار است که درست تصمیم بگیریم، با آرامش صحبت کنیم و منطقی رفتار کنیم. ضمنا" این درمورد بچه ها هم صدق می کند.


تامل کنید و شرایط را بازبینی کنید
وقتی در شرایطی هستید که فشار زیادی را تحمل می کنید ، تا هنوز خیلی شدیدتر نشده، نفس عمیق بکشید. درنگ کنید. یک نگاه به خودتان بیاندازید، درمانده اید و عصبی. برای این درماندگی به خودتان رحم کنید. که هم طبیعی است و هم صحیح. بی خیال مشکلات شوید، برای خوتان آرزوی شادی کنید، و یک نفس دیگر بکشید. اگر امکان دارد، دقت کنید بچه های شما هم مثل شما عذاب می کشند، آنها به دلسوزی شما نیاز دارند.


متعهد شوید، که به فکر بچه ها باشید
در واقع من به بچه هایم قول دادم که تا جایی که ممکن است، پدری متعهد باشم و از آنها خواستم، ناظر من باشند. هر وقت حین عصبانیت مچم را گرفتند، باید یک دلار برای بستنی خوردن کنار بگذارم و این کمکم کرد، بچه های من تا به حال با صدای بلند با من صحبت نکردند. طفلکی ها – حالا دیگر بستنی نمی خورند.( شوخی کردم ما هنوز بستنی می خوریم).


بدانید که عیبی ندارد اگر اشتباه کنید
احتمالا" مشکلاتی هست، اما باید از آنها درس گرفت. ببینید کجای راه را اشتباه رفته اید. زمانی که مشکلی پیش روی شماست، متعهد باشید و این گامی مثبت به سوی پدر و مادری متعهد و دلسوز بودن است. عملکردهای خودتان را مرور کنید، و به جای سر خوردگی، ببینید چطور می توانید بهتر از سابق باشید، و برای اتفاقات بعدی برنامه ریزی کنید.وقتی عصبانی هستید نباید تصمیم بگیرید، برنامه ریزی های زمان آرامش حایز اهمیت است. دوباره زمانی که مشکل پیش آمد، همان برنامه ریزی را بررسی کنید، تا اینکه برنامه ریزی های شما همگام با مهارت های دلسوزانه شما روز به روز بهتر شود.

مشکل اینجاست که ما پدر، مادر ها درباره رفتار بچه ها یک سری ایده آل در ذهن داریم. ما تصور می کنیم بچه ما باید ایده آل باشد، اما در واقع آنها ایده آل نیستند، آنها واقعی اند. خطاهایی دارند، همانطور که ما داریم. آنها نیازمند کمک هستند، اشتباه می کنند، عصبانی می شوند، مایوس می شوند. ما هم همینطور. بیاید محاسبه کنیم که وقتی اشتباه می کنیم، آشفتگی های زندگی را چطور سر و سامان می دهیم، با عصبانی شدن ، مایوس شدن این کارها را به بچه ها هم یاد می دهیم.

بچه ها را همانطور که هستند، بپذیریم. عاشقانه دوستشان داشته باشیم و به جای فریاد زدن، آنها را در آغوش بگیریم. در بین تمام ابزارهای پدرانه ام، معلمی موثر تر از در آغوش گرفتن پیدا نکردم.

 

امتیاز : نتیجه : 5 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 5

برچسب ها : با بچه ها چطور رفتار کنیم ؟ , رفتار , کودک , بچه , خونسرد , پدر , مادر , والدین ,

تاریخ : دوشنبه 17 آذر 1393 | نظرات (0) بازدید : 529
نویسنده : NetFars |

سالخوردگی ارثی است

سرعت پیری از مادر به ارث می رسد !



تحقیقات جدید نشان می دهد سالخوردگی و پیری نه تنها ناشی از انباشتگی تغییرات در طول عمر ما است بلکه ژنهای به ارث رسیده از مادر نیز در این روند دخیل اند


مهر : دلایل بسیاری برای پیری وجود دارد که توسط انباشتگی انواع مختلفی از تغییرات که عملکرد اورگان های بدن را از بین می برند، تعیین می شوند


با این حال، ظاهرا نکته ای که در مورد پیری اهمیت های خاصی دارد، تغییراتی است که در نیروگاه انرژی سلول ها که همان میتوکندری ها هستند روی می دهد


این ساختار در سلول ها قرار دارد و بخش عمده ای از ATP که منبع انرژی شیمیایی است را تولید می کند


"نیلز گوران لارسون" استاد موسسه کارولینسکا و مجری ارشد تحقیقات زیست شناسی پیری در موسسه ماکس پلانک گفت : میتوکندری ها دارای DNA خودشان هستند که بسیار بیش از DNA هسته تغییر می کنند و این تاثیر چشمگیری بر روی فرایند پیری دارد


وی افزود : ایجاد جهش های بسیار در میتوکندری، به تدریج تولید انرژی سلولی را از بین می برد


برای نخستین بار محققان نشان داده اند که فرایند پیری نه تنها ناشی از انباشتگی آسیب های DNA میتوکندری در طول عمر یک فرد است بلکه  DNA به ارث رسیده از مادر نیز در آن موثر است


لارسون اظهار داشت : به طور شگفت انگیزی نشان دادیم، به نظر می رسد DNA میتوکندی مادر پیر شدگی فرزند را تحت تاثیر قرار می دهد


به گفته وی اگر ما DNA دارای جهش را از مادر به ارث ببریم سریع تر پیر می شویم


نتایج این تحقیقات در نشریه نیچر منتشر شده است



امتیاز : نتیجه : 5 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 5

برچسب ها : سرعت پیری از مادر به ارث می رسد ! , پیری , مادر , ارث , ارثیه , مهر , سالخوردگی ارثی است ,

تاریخ : سه شنبه 23 مهر 1392 | نظرات (0) بازدید : 612
نویسنده : NetFars |









آخرین کلمات یک برقکار : خوب حالا روشنش کن ...

آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی : من عادت ندارم با پنجرهء بسته بخوابم ...

آخرین کلمات یک متخصص خنثی سازی بمب : این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه ...

آخرین کلمات یک نارنجک‌انداز : گفتی تا چند بشمرم ؟

آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون : این نوع مار رو میشناسم ، سمی نیست ...

آخرین کلمات یک پلیس : شیش بار شلیک کرده ، دیگه گلوله نداره ...

آخرین کلمات یک چترباز : پس چترم کو ؟

آخرین کلمات یک خبرنگار : بله، سیل داره به طرفمون میاد ...

آخرین کلمات یک خلبان : ببینم چرخها باز شدند یا نه ؟

آخرین کلمات یک داور فوتبال : نخیر آفساید نبود !

آخرین کلمات یک دربان : مگه از روی نعش من رد بشی ...

آخرین کلمات یک دوچرخه‌سوار : نخیر حق تقدم با منه !

آخرین کلمات یک دیوانه : من یه پرنده‌ام !

آخرین کلمات یک سرنشین اتومبیل : برو سمت راست ، راه بازه ...

آخرین کلمات یک شکارچی : مامانت کجاست کوچولو ؟

آخرین کلمات یک غواص : نه این طرفها کوسه وجود نداره ...

آخرین کلمات یک فضانورد : برای یک ربع دیگه هوا دارم ...

آخرین کلمات یک قصاب : اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم ...

آخرین کلمات یک قهرمان : کمک نمیخوام ، همه‌اش سه نفرند ...

آخرین کلمات یک قهرمان اتومبیل رانی : مکانیک یادش رفته ترمز رو درست کنه !

آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی : قضیه روشنه ، قاتل شما هستید !

آخرین کلمات یک کامپیوتر : هارد دیسک پاک شده است ...

آخرین کلمات یک کوهنورد : سر طناب رو محکم بگیری ها ...

آخرین کلمات یک گروگان : من که میدونم تو عرضهء شلیک کردن نداری ...

آخرین کلمات یک گیتاریست : یه خرده ولوم بده ...

آخرین کلمات یک انسان عصر حجر : فکر میکنی توی این غار چیه ؟

آخرین کلمات یک مادر : بالأخره سی‌دی‌هات رو مرتب کردم ...

آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه : این آزمایش کاملاً بیخطره ...

آخرین کلمات یک متخصص کامپیوتر : معلومه که ازش بک‌آپ گرفتم !

آخرین کلمات یک معلم رانندگی : نگه دار !  چراغ قرمزه !

آخرین کلمات یک ملوان : من چه میدونستم که باید شنا بلد باشم ؟

آخرین کلمات یک بندباز : نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره ...

آخرین کلمات یک پزشک : راستش تشخیص اولیه‌ام صحیح نبود ، بیماریتون لاعلاجه ...

آخرین کلمات یک بیمار : مطمئنید که این آمپول بی خطره ؟

آخرین کلمات یک پیشخدمت رستوران : باب میلتون بود ؟

آخرین کلمات یک جلاد : ای بابا ، باز تیغهء گیوتین گیر کرد ...

آخرین کلمات یک خون‌آشام : نه بابا ، خورشید یه ساعت دیگه طلوع میکنه !




امتیاز : نتیجه : 5 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 5

برچسب ها : آخرین كلمات برخی افراد به نقل از عزرائیل !! , برقکار , ملوان زیردریایی , متخصص خنثی سازی بمب , نارنجک‌انداز , جهانگرد در آمازون , پلیس , چترباز , خبرنگار , خلبان , داور فوتبال , دربان , دوچرخه‌سوار , دیوانه , سرنشین اتومبیل , شکارچی , غواص , فضانورد , قصاب , قهرمان , قهرمان اتومبیل رانی , کارآگاه خصوصی , کامپیوتر , کوهنورد , گروگان , گیتاریست , انسان عصر حجر , مادر , متخصص آزمایشگاه , متخصص کامپیوتر , معلم رانندگی , ملوان , بندباز , پزشک , بیمار , پیشخدمت رستوران , جلاد , خون‌آشام , آخرین گفته ها , آخرین صحبت , آخرین حرف ,

تاریخ : پنجشنبه 23 شهریور 1391 | نظرات (0) بازدید : 699

عکس چهره دختر خانم ها بعد از بیدار شدن تاریخ : جمعه 28 اردیبهشت 1403
آموزش کاربردی چند ضد حال اساسی تاریخ : جمعه 28 اردیبهشت 1403
داستان کوتاه و خواندنی پیرمرد و دخترک تاریخ : جمعه 07 اردیبهشت 1403
تصويری دلخراش از گروگانگيری يک دختر ! تاریخ : جمعه 07 اردیبهشت 1403
کاریکاتور مراحل درس خواندن تاریخ : جمعه 07 اردیبهشت 1403
فواید و مضرات روغن ذرت تاریخ : شنبه 01 اردیبهشت 1403
شعر طنز حسنی نگو بلا بگو تاریخ : جمعه 31 فروردین 1403
داستان طنز سیندرلا تاریخ : جمعه 31 فروردین 1403
فواید بی شمار تخم مرغ تاریخ : جمعه 31 فروردین 1403
شعر مست و هشیار از پروین اعتصامی تاریخ : یکشنبه 26 فروردین 1403
عکس 2 تا هلو ! تاریخ : یکشنبه 26 فروردین 1403
وای به روزی كه خانوم ها برن سربازی ! تاریخ : شنبه 25 فروردین 1403
عکس ابراز عشق مردانه تاریخ : چهارشنبه 22 فروردین 1403
تصاویر هتلی رویایی با امکانات مدرن تاریخ : چهارشنبه 22 فروردین 1403
تست روانشناسی مخصوص آقایان ! تاریخ : چهارشنبه 15 فروردین 1403
9 توصیه دوستانه یک آدم افسرده تاریخ : چهارشنبه 15 فروردین 1403
شعر جالب یک بچه آفریقایی با استدلال شگفت انگیز تاریخ : چهارشنبه 15 فروردین 1403
3 نکته تامل برانگیز تاریخ : شنبه 11 فروردین 1403
بکن ، نکن های خنده دار برای آقایان تاریخ : جمعه 10 فروردین 1403
کل کل دو تا شاعر در مورد زن و مرد ! تاریخ : جمعه 10 فروردین 1403


فروشگاه اینترنتی
نت فارس
firefox
opera
google chrome
safari